خط خطی های من و خواهرجون |
آن دم که فتاد دست پیغمبر آب یک لحظه عطش نبود در باور آب گل های عطش ز تشنگی پژمردند ای خاک تمام کربلا بر سر آب این روزها هوای شهرم را بیش تر دوست دارم ... بوی شهرم دلنشین تر از همیشه مشامم را نوازش می دهد ... هیاهو و همهمه ی شهرم گوش نوازتر از همیشه است ... این روزها مردم شهرم نزدیک تر به همند ... یک حس مشترک ... یک درد مشترک ... و یک غم مشترک این روزها شرمنده تر از همیشه ام .... این روزها حقیر بودن خواسته هایم را بیش تر از همیشه باور دارم ... درس این روزهایم ... آموزش صبوری ... آزادگی ... ایثار ... و ... چه دورم من از این درس ها ... و چه سخت است عجول بودن ، تحمل نکردن و مدام در آزمون صبر شکست خوردن ... و چه خوب است خدایی که هست ... می بخشد و ... باز فرصت می دهد ... این روزها حس و حال عجیبی دارم ... بغض های زیادی در گلو ... حرف های زیادی در دل ... اما بماند ... آن ها برای خلوتم با خدا ... خداوندا به حرمت صاحب این روزها ... مرا دریاب. من نوشت : فرا رسیدن روزهای اندوه آل الله برشما تسلیت باد. التماس دعا برچسبها: محرم من حس مشترک [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 4:45 عصر ] [ گاهی من گاهی خواهری ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |