سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خط خطی های من و خواهرجون
قالب وبلاگ

 

((به نام خدا ))

من خودم میدانم که دختر بسیار خوبی هستم چون مادرم از من حقیر راضی است و من به همین خاطر است که خوش حالم.

نام قشنگ من زهرا سادات است.

خدایا سلام من از همین جا تورو هزاران هزار مرتبه شکر میکنم چون به من کمک کردی که وقت هایی که روزه گرفتن بر من واجب نبود بتوانم روزه ی کامل بگیرم مثلاً در سن 6 سالگی یک روز روزه ی کامل گرفتم و در سن 7 سالگی 15 روز روزه ی کامل گرفتم و در سن 8 سالگی 28 روز روزه ی کامل گرفتم و به شکرانه تا الآن که 10 سال دارم توانسته ام تمام روزه هایم را بگیرم خدایا بازهم ازت ممنونم که به من کمک کردی وقتی که خیلی کوچک بودم دو بار بتوانم به کربلا بروم و بتوانم به ضریح این آقای مظلوم بوسه بزنم خدایا وقتی که نماز میخونم یا با تو راز و نیاز میکنم یک احساس عجیبی دارم احساس میکنم از همیشه بهم نزدیک تری و وقتی تو بهم نزدیک باشی کار ها و اعمال من جوری میشه که همیشه و همه جا بهم نزدیک باشی و جوری نباشه که فقط وقت نماز به من نزدیک باشی الآن هم که این نامه را برایت مینویسم احساس عجیبی دارم خدایا نمیدونم چرا وقتی که نام تورا مینویسم میبینم که کلی حرف نا گفته و تازه دارم که هیچ وقت بهت نگفتم خدایا هر چه قدر هم که بخوام ازت تشکر کنم بازهم برای تو کمه چون تو اون قدر به من نعمت بخشیدی که حد و حساب نداره خدایا کاری کن که من و دوستانم بتوانیم با اخلاق خوب و رفتار نیکو یکی از دختران بهشتی باشیم ان شاء الله. خدایا ازت ممنونم که پدر مادر خوب به من دادی که باعث شدند من یک چادر بر سر کنم و بهترین حجاب را داشته باشم وامید وارم تمام دخترانی که حجاب کاملی ندارند بتوانند چادر بر سر کنند . خدایا فرج آقا امام زمان(عج) را نزدیک بگردان و کمک کن که من یکی از یاران ایشان باشم.

دوستت دارم خداجون

من نوشت: از لحظه ی تولد این وبلاگ محترم، بی صبرانه منتظر تشریف فرمایی حس نوشتنم اما انگار حالا حالاها قرار نیست تشریف بیارن.

بنابراین دست به دامن نوشته های خواهرکوچیکه شدم تا شاید به رگ غیرت حس خودم بربخوره و تشریف فرما بشه ...


[ شنبه 91/6/11 ] [ 11:3 عصر ] [ گاهی من گاهی خواهری ] [ نظر ]

مدتهاست ننوشته ام از خودم ...

از روزهایم ... از دلم ... از هر چه که می خواهم و نمی خواهم

اما امشب دلگیرم از خودم ... از روزهایم ... از دلم ...

از هر چه که می خواهم و نمی خواهی

خدای خوبم ... باز آمده ام با دنیایی از ناسپاسی و گله ...

فقط نگاهت را می خواهم و درک حس حضورت ... همین

پس مرا دریاب


[ پنج شنبه 91/3/11 ] [ 10:50 عصر ] [ گاهی من گاهی خواهری ] [ نظر ]

آن دم که فتاد دست پیغمبر آب

یک لحظه عطش نبود در باور آب

گل های عطش ز تشنگی پژمردند

ای خاک تمام کربلا بر سر آب

این روزها هوای شهرم را بیش تر دوست دارم ...

بوی شهرم دلنشین تر از همیشه مشامم را نوازش می دهد ...

هیاهو و همهمه ی شهرم گوش نوازتر از همیشه است ...

این روزها مردم شهرم نزدیک تر به همند ...

یک حس مشترک ... یک درد مشترک ... و یک غم مشترک

این روزها شرمنده تر از همیشه ام ....

این روزها حقیر بودن خواسته هایم را بیش تر از همیشه باور دارم ...

درس این روزهایم ... آموزش صبوری ... آزادگی ... ایثار ...

و ... چه دورم من از این درس ها ...

و چه سخت است عجول بودن ، تحمل نکردن و مدام در آزمون صبر شکست خوردن ...

و چه خوب است خدایی که هست ... می بخشد و ... باز فرصت می دهد ...

این روزها حس و حال عجیبی دارم ...

بغض های زیادی در گلو ... حرف های زیادی در دل ...

اما بماند ... آن ها برای خلوتم با خدا ...

خداوندا  به حرمت صاحب این روزها ... مرا دریاب.

من نوشت : فرا رسیدن روزهای اندوه آل الله برشما تسلیت باد.

التماس دعا



برچسب‌ها: محرم من حس مشترک
[ دوشنبه 90/9/7 ] [ 4:45 عصر ] [ گاهی من گاهی خواهری ] [ نظر ]

فعلا فقط آمده ام که باشم ...

چرا و چگونه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از چی و از کجا ؟؟؟؟؟؟؟؟

نمی دانم ..............حال این روزهایم خوب نیست .....

حس و حال نوشتن ، بودن ، نفس کشیدن ...

فعلا در این حوالی موجود نمی باشد ...

شاید ... روزی ... لحظه ای ... ساعتی ...

منتظر می مانم .......................



برچسب‌ها: فعلا - نفس - روز - لحظه
[ سه شنبه 90/7/26 ] [ 11:10 عصر ] [ گاهی من گاهی خواهری ] [ نظر ]
........

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

دستانم لایق شکوفه های اجابت نیست...پس بگذار دعاهایم را در دستان تو بنشانم...تا اجابتشان را در دستان تو نظاره کنم
لینک دوستان
آرشیو مطالب
چت باکس
امکانات وب